ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

یه حس خوب

من این حس قشنگو به دنیایی نمیدم امروز صب طبق معمول هر روز من بیدار شدم داشتم صورتمو میشستم که صدای حرف زدنتو با بابایی شنیدم که بهت میگفت عزیزم پاشو ببرمت پیش مادر و شما جواب دادی نمیخام برم میخام پیش مامان بمونم بابایی اومد میگه ببین چی میگه ،میگه میخوام پیش مامان بمونم وای که چه حس خوب و قشنگی بهم دست داد وصف نشدنیه اون حسی که تو اون لحظه داشتم اولین باری بود که با شنیدن اسم مادر ذوق زده نشدی که بخای بری پیشش و موندن پیش منو به مادر ترجیح دادی،باورم نمیشد و ممنونم ازت که باعث میشی من این حس زیبا رو تجربه کنم اومدم تو اتاق بوسه بارونت کردم جیگرم شما هم لوس شدی و شروع کردی به گریه که میخام اونو بپوشم حالا اونو نمیدونم چی بود خلاصه ...
26 مهر 1395

روز کودک

دخترم تو هدیه ای هستی از سوی خدای مهربانم برای ما که با بودنت نام پدر معنا گرفت و مادر بهشتی شد روزت مبارککککککک کودکم     کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید روزت مبارک کودک عزیز تر از جانم   ...
17 مهر 1395

عروسی و سفر

امسال غیر از عروسی خاله نسیم عروسی خاله روغنه (به قول ترلان )رو هم داشتیم و ما هم تصمیم گرفتیم که بعد از عروسی از اونور بریم رامسر و مشهد که به یاری خدا تصمیممونو عملی کردیم و چقد هم که بهمون خوش گذشت توی مدت عروسی و مسافرت جدایی از اذیتایی که ترلان میکرد و شیطونیا و حرف گوش نکنیاش دخترم خیلی حرف گوش نکن شدی و حرف حرف خودته هر کاری که میخای باید انجام بدی و ما جرات مقابله نداریم چرا که اون کلمه بدی که یاد گرفتی و نباید بگی رو میگی و من الان از گفتنش معذورم به خاطر همین ما سعی میکنیم خیلی باهات وارد بحث نشیم و تازه خیلی هم لوس شدی همون چیزی که من خیلی ازش بدم میاد ولی خب اینا باید دوره خودشونو،خودشون طی کنن خلاصه از مسافرت بگم و شیرین ک...
15 مهر 1395
1